۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

Arizona Dream

هر دفعه که می فهمم آدم های دیگه ای هم رویاهای من رو دارن حسابی تعجب میکنم!فکر میکردم بعضی چیزها فقط مال منه!شاید احساسم شبیه احساس اون عروسکی باشه که فکر میکنه فقط خودش لباس توری صورتی تنشه و وقتی میخوابه پلکهاش میاد رو هم،نمیدونه که اون کارخونه لعنتی حداقل برای یک سال هزار تا از اون عروسک توی یه ساعت تولید میکنه. اما خوب فرق من و اون اینه که اون اونقد خوشبخته که این راز هیچوقت براش آشکار نمیشه، ولی من!هر دفعه که میبینم رویاهام،خواسته هام،آرزوهام یا هزارتا چیز دیگه ای که مال خودم بودن اما فقط مال خودم نبودن،از دایره انحصارم در میان حس بدی بهم دست میده . حس احمق بودن. حس اینکه ما همه فقط توی بعضی چیزهای جزئی با هم فرق داریم، مثلا رنگ چشامون. ولی اون تو یه چیزه. احساس گله بهم دست میده! دیگه نمیخوام برم جلو. چون اون ته جز علامت سوال چیز دیگه ای نمیبینم.
کاش همیشه مست بودم و با همون سرعت لحظات مستی تمام افکارم رو به زبون می آوردم