۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

نیاز به قدم زدن با آنهایی که نمیشناسمشان و ترس از نزدیک شدن به آنها، نیاز به نفس کشیدن در جایی که نمیشناسم و ترس ِ غم ِ دوری از آنهایی که دوستشان دارم، نگرانی های آینده ای که تصوری از آن ندارم و نگرانی آینده هایی بسیار بزرگتر از زندگی کوچک ِ من...
همه اینها آشوبی در دلم می سازد که شاید این تکه کچ ِ سفید ِ خط دار مرحمی برش باشد!
و شاید هم نسخه عمو علی را برگزینم.
هر صبح یک لیوان شراب!