۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

تازه گی ها سخت تر میگذرانم این لحظات ناب جوانی را!
خیبان ها تداعی ترس و فرارند، از نت و خبر هایش هم هراسانم. وبلاگ های دوستان، گپ هایمان در کافه ها، هیچ کدام دیگر وقت گذرانی های آرام نیست. همه این استرس دیر آشنا را باز بر میگرداند. خسته ام اما نه مثل شش ماه پیش! خسته ام از نشدین حتی یک خبر خوش. همه به گونه ای نیستند. یا در درگیریهای رفتن گمشان می کنم یا در دنیای پر هیاهوی خبرهای بد یا در افکار و سوالات و ترس های آینده.
پیک هم که میزنیم پیاپی میگرییم ،با دلیل و بی دلیل!