۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

بهتره ازپنجره بیای تو

آره. منم اگه مثل آقای همسایه تفنگ شکاری دو لول داشتم میزدم این زنیکه عوضی رو میکشتم که نشسته توی او سلول احمقانش و در عوض ماهی چندرغاز نخ همه مارو دادن دستش . اونم چه نخ هایی ،به نازکی مانتوی سفید نازک من.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

سر نخ




اولش که نخش توی دستم بود و هنوز باد اون رو هرجایی که دلش می خواست نبرده بود، داشتم فکر میکردم که چه خوب بود که همه چیز یه نخ داشت! اما بعد از دهمین بار که باد کم شد و افتاد زمین و مجبور شدم یه عالمه نخ جمع کنم و دوباره بفرستمش هوا فکر کردم که همون بهتر که نخ هیچ چیزی توی دستت نباشه.

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

نام موسس مدرسه باهاوس رو به خاطر بسپار

مدیر گروهم که الان استاد درس تجزیه و تحلیل آثار ارتباط تصویری هم هست و هر چیزی که دستش بیاد درس میده و فکر میکنه هر گوشه ای از خرمن گرانبهای دانشش رو به ما ارزانی کنه خیلی بیشتر از وظایفش انجام داده و الان بدون هیچ دلیلی سوالات فوق لیسانس رو آورده سر کلاس، بسیار سخت صحبت میکنه.
چه طوری خودش میفهمه چی میگه؟! ساده ترین چیزها رو هم میپیچونه. یاد لحظه هایی میافتم که میخوام گوجه سبز رو نوبر کنم و سعی میکنم از پشت گردنم دستم رو به دهنم برسونم.
فکر میکنم چه طوری میگه « دوستت دارم»؟! یعنی اون رو هم...؟!دیگه فایده نداره که. بعضی چیزها رو باید همونطوری که هستن بگی.ساده ی ساده. مثل : ریدم به این دانشگاه.

۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

اتاق تاریک.زمان گم

با اینکه میدونم خواب عصر کسلم میکنه، اما میخوابم. خواب بدی ندیدم. اما چون میدونم خواب عصر کسلم میکنه عصبانی ام. میدونم سکوت حالم رو بد تر میکنه، اما وقتی اون داره برام پیغام میزاره تلفن رو بر نمیدارم. سعی میکنم باور کنم که انجام کارهای بسیار مهمم باعث شد جوابش رو ندم. اما میدونم تنها کاری که انجام میدم به تعویق انداختن کارهای به تعویق افتاده ست.

۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

ما خیلی از هم دوریم یا خیلی نزدیکیم؟

ماهی هام وقتی گشنشون میشه مظلوم میشن. گلدون هام هم وقتی تشنشون میشه خودشون رو میزنن به مردن. اما زبون تو فرق داره. وقتی چیزی نمی خوای مظلوم میشی. وقتی نمیخوای بشنوی و نمیخوای شنیده بشی. آروم بخواب. من از رازت خبر ندارم.