سارا و بابک که تنها کسایی هستین که وبلاگ من رو میخونین ، من حال زندگی ندارم . فقط حال دارم پازل درست کنم و برم تاناکورا و دفتر خاطرات یکی رو دزدکی بخونم. همین.
۲ نظر:
ناشناس
گفت...
حال زنده گی تموم شد. ما الن می تونیم فقط پازل درست کنیم چیز میز بخونیم توی سلف بشینیم کلاسامونو نریم حرفای صد تا یه غاز بزنیم و با همینا هم کلی حال کنیم بعدش که از هم جدا شیم عذاب وجدا بگیریم و دپرس بیفتیم رو تختمون
می دونی؟ وقتایی مثل الان که هیچ حال زنده گی ندارم و می خندم زیادی و به همه م یگم که تصمیم گرفته ام خوشحال باشم. دلم میخواد با شات گان بزنم مخ همه رو بپاشونم رو دیوار بعدش بیفتم روی تختم از پنجره بیرو نو اونقدر نگاه کنم که خوابم ببره.
۲ نظر:
حال زنده گی تموم شد. ما الن می تونیم فقط پازل درست کنیم چیز میز بخونیم توی سلف بشینیم کلاسامونو نریم حرفای صد تا یه غاز بزنیم و با همینا هم کلی حال کنیم بعدش که از هم جدا شیم عذاب وجدا بگیریم و دپرس بیفتیم رو تختمون
می دونی؟ وقتایی مثل الان که هیچ حال زنده گی ندارم و می خندم زیادی و به همه م یگم که تصمیم گرفته ام خوشحال باشم. دلم میخواد با شات گان بزنم مخ همه رو بپاشونم رو دیوار بعدش بیفتم روی تختم از پنجره بیرو نو اونقدر نگاه کنم که خوابم ببره.
ارسال یک نظر