۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه











نمیدانم در جوابِ" عید خوش گذشت؟" هاچه بگویم.
زمان زلزله ی بم فقط عکس دیده بودم و فیلم، اما امروز که پنج سال از آن اتفاق میگذرد فقط هجوم مردم و امداد کننده ها و انباشته ی مردگان را از آن فیلم ها کم میبینم و گر نه شهر تقریبا همان شهر است.
شب که وارد بم شدیم آنجا را بسیار دلباز تر از شهر خاموش کرمان یافتم.اما به قول زهرا خانم نخل های سرِ پا وجه ی شهر گونه ی این ویرانه را حفظ کرده اند. صبح که شد پرسه زدن ها را از گورستان شروع کردیم. سنگ قبرهای بزرگ که عکسهای خانوادگی بر آنها حک شده بود بیشتر مرا به یاد آلبوم های خانوادگی می انداخت تا سنگ قبر. و زمینی بزرگ، مسطح و خاکی، بدون هیچ سنگی. قبر دسته جمعی. ایرج بسطامی نیز گوشه ای آرام ،آرمیده بود.
اما شهرو اما آنهایی که زلزله را دیدند. همه ویران.
دیگر گفتن جفای دولتمردان به این ستم دیدگان طبیعت تازگی ندارد.تعریف پتو ها و چادرهای آمریکایی و تن ها و شامپو های تاریخ مصرف گذشته ایرانی، داستان دزدان هموطن و ناله های آنانی که زیر آوار بودند وامداد گرانی که در فرودگاه به زور میخواستند با آن سگ های تربیت شده ی نجسشان وارد ایران شوند.
نخلهای سوخته، مخروبه های بی وارث، کسب و کارِ کانِکسی. کدام یک از اینها مجال خوشی به بمی ها یا ما که در بم بودیم میدهد؟
و من در تعجبم آنهایی که پس از زلزله به این شهر مهاجرت کردند و خود را بمی جا زدند( تقریبا به تعداد کشته شدگان!) پیش از این در کجا زندگی می کردند که شهر زلزله زده بم را فرصتی یافتند برای بهتر زندگی کردن!راست میگویند آقایان! ما با این همه تجربه موفقیت آمیز باید ستاد باز سازی غزه راه بیاندازیم. باید به این خارجی ها بفهمانیم اگر در شهری مدرسه ساختید توقع نداشته باشید اجازه دهند نشانی از خود بر جای گذارید. باید یادشان دهیم چگونه میتوان با اجبارِ ساختن نما و سقف ساختمان پیش از داخل آن میتوان پزِ بازسازی کامل روستا ها را داد. اصلا باید به همه نشان دهیم با 9 میلیون و پانصد هزار تومان چگونه میتوان خانه ای نه تنها زیبا بلکه ضد زلزله ساخت.