۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

این پای لامصب انگار نمی خواد هیچ جایی سفت شه و تا میام دستمو به یه کوفتی بند کنم پاره میشه و پرت می شم. پرت. اونقد که یه عالمه باید چشمامو بمالونم تا به نور محیط عادت کنمو بتونم تازه یه چیزایی ببینم.
و زندگی این گونه با تکرار هایش مارا مورد عنایت قرار میدهد!

هیچ نظری موجود نیست: