۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه
۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه
۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه
چند روز پیش
۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه
جمعه2/4/1384
۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه
۱۳۸۷ مهر ۲, سهشنبه
۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه
یادمان باشد
۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه
سارا از کجا فهمیدی کلمه عبور من خرتو خره؟
۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه
این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیس!
این تو بمیری از کدوماس که دوامش خوبه! رو لابد خودش میدونه دیگه .
۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه
میشه بخونیش؟ نه خودت باید گوش کنی!
۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه
۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه
همت غرب
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۸, شنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۷, جمعه
شاخ و دم که نداره
چه قدر مسخره اس که آدم دلش بخواد بنویسه بنویسه و بنویسه، اینقد که تمام دفتراش تموم شه تا هم خیالش راحت شه که دفتراش تموم شده و هم اینکه حرفای گفتنیش رو گفته ، ولی یادش بره که دلش میخواسته بنویسه بنویسه و بنویسه.
اما از اونجایی که اتفاق های مسخره واسه ی ما زیاد میافته خوب این یکی هم افتاد.
اون موقعی که توی خیابون بودم و تصمیم گرفتم وقتی رسیدم خونه فقط بشینم و بنویسم، داشتم می ترکیدم. حرف هایی که باید خودم به خودم میگفتم اینقدر دلم رو فشار میدادن که گاهی حتی احساس اسهال بهم دست میداد. اما خوب متاسفانه انگار به ترکیدن هم عادت کردیم، چون وقتی رسیدیم خونه یادمون رفت.
علاوه بر ترکیدن انگار دلم کمی هم گرفته به نظر میرسید. شاید از دست کارهایی که توی لیست انتظار جا خشک کردن به ستوه اومده. و یا شاید هم از اینکه حتی در نوشتن توی وبلاگ خودش هم تنبلی میکنه.
خلاصه که توی همون شب که نفهمیدم چم بود دوباره این توهم بهم دست داد که همه دارن خوشحال زندگی می کنن الا من. و همین باعث شد که من نوشتنم رو عقب بندازم ، البته آگاه هستم که این کار رو باید هر چه سریعتر انجام بدم تا شاید بتونم از ترکیدن زودرس جلو گیری کنم. تو سرم مثل بازار مس گراس...
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه
۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه
بهتره ازپنجره بیای تو
۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سهشنبه
۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سهشنبه
نام موسس مدرسه باهاوس رو به خاطر بسپار
چه طوری خودش میفهمه چی میگه؟! ساده ترین چیزها رو هم میپیچونه. یاد لحظه هایی میافتم که میخوام گوجه سبز رو نوبر کنم و سعی میکنم از پشت گردنم دستم رو به دهنم برسونم.
فکر میکنم چه طوری میگه « دوستت دارم»؟! یعنی اون رو هم...؟!دیگه فایده نداره که. بعضی چیزها رو باید همونطوری که هستن بگی.ساده ی ساده. مثل : ریدم به این دانشگاه.
۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه
اتاق تاریک.زمان گم
۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه
ما خیلی از هم دوریم یا خیلی نزدیکیم؟
۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه
از رویاهای شبانه خبری نیست
۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سهشنبه
اصلاح میکنم
۱۳۸۶ اسفند ۱۴, سهشنبه
همیشه خاطرات فریاد رسند
اونروز وقتی داشتم از سرسره آبی پایین می اومدم میترسیدم، فکر میکردم همین الان میمیرم! تنها چیزی که باعث میشد امید داشته باشم که نمیمیرم این بود که آدم های زیادی قبل از من از این سرسره و آدم های زیادی هم بعد از من سوار میشن. پس چون اونها زنده موندن من هم زنده میمونم.
۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه
Arizona Dream
کاش همیشه مست بودم و با همون سرعت لحظات مستی تمام افکارم رو به زبون می آوردم